این روزها ، برایم روزهای دلگیری است ،
می دانی ، این روزها چندین بار نامت را زیر لب زمزمه می كنم ،
این روز ها ، از دوری ات بی قرارم ،
بگذار عاشقانه تر بگویم :
این روزها ، تمام وجودم در یك حرف كوچك " تو " خلاصه شده ،
این روزها ، آرزو می كنم :
ای كاش در كوچه های كودكی می ماندم ،
ای كاش سایه ها از ذهنم رخت بر می بستند ،
و ای كاش می توانستم سكوت غم انگیز صحرای دلم را بشكنم .
غوطه ور در این افكار ، ناگاه به خود می آیم :
همه رفته اند ، و من تنها مانده ام ،

بهت زده و حیران ، در وسط اتاق می ایستم ،
چه سكوت غمباری !
پارچه های سیاه روی دیوارها و گل های خشك و پژمرده ،
خبر از فصل جدایی و نیستی می دهد .
آه ، دیگر آفتابی نیست كه هر صبح با طلوع خود ، مرا بیدار كند ،
دیگر كسی نیست تا گرد و غبار دل ابری ام را ، پاك كند ،
دیگر كسی نیست تا مرا با نگاهش ،بدرقه كند ،...
و من دوباره به خود می آیم :
تو دیگر نیستی،
و من ، امروز ، بی تو ، گمشده ای در كوچه پس كوچه های عمرم ،
امروز دیگر به تنهایی خو گرفته ام و جزیی از وجودم شده ،
و دیگر رمقی برای رفتن به انتهای سفر ندارم .
و امروز من به یاد آن روزها ، و در حسرت دیدارت ، می گریم ،
و آرزو می كنم :
ای كاش می شد یك بار ، تنها یك بار دیگر ، تكرار شوی
نظرات شما عزیزان:
|